وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

اولین روز مرداد و مسابقات دوستانه

سلامی با خستگی برگشتن از مسابقات .پریشب قرار شد که یه مسابقات دوستانه بین ما و تهران و مازندران و شاهرود برای امادگی بچه ها بشه یاسمین هم بالاخره قبول کرد که بیاد شب تئاتر بود ولی اصلا جالب نبود   امروز صبح یکم دیر پاشدم در عرض بیست دقیقه :پاشدم,موهامو شونه کردم, صبحونه خوردم,وسایلمو جمع کردم و لباسامم پوشیدم به قول تپل کارام مثل حرف زدنم سریعه بعدش رفتم اونجا منو پزیا و فرانک و تپل اومده بودیم کم کم بقیه هم رسیدن ولی خبری از یاسمین نبود که دیگه زنگ زدم گفتم یاسی کجایی ؟ مامانش گفت مگه کجا قرار بود بره؟ مثل اینکه خانوم یادش رفته بگه و بعدش گفتم لطفا بیدارش کنید ما امروز مسابقه داریم و بگین بیاد بعد گفت روزس بزار الان ...
1 مرداد 1392